معنی ایاب و ذهاب
حل جدول
رفت و آمد
فرهنگ واژههای فارسی سره
رفت و آمد
کلمات بیگانه به فارسی
رفت و آمد
فارسی به انگلیسی
Traffic
فرهنگ فارسی هوشیار
شد آمد در هر آن خانه ای که ره یا بند - درشد آمد به سان سیما بند (سنائی حدیقه)
سرویس ایاب و ذهاب
سازمان آمد و شد
ایاب
بازگشت
لغت نامه دهخدا
ایاب. (ع مص) بازگشتن بوطن. (آنندراج). بازگشتن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (منتهی الارب): ره سپرش را نه از ذهاب خبر است و نه از ایاب. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || فروشدن آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرو شدن. غروب. افول. (از متن اللغه). || (اِ مص) بازگشت و رجوع. (غیاث اللغات). بازگشت. (ناظم الاطباء):
هستم یقین بر آنکه اگر صاحب اجل
خواهد بر تو زود بود مر مرا ایاب.
مسعودسعد.
نبردم و نبرم جز به بزم شاه سجود
نکردم و نکنم جز به صدر خواجه ایاب.
خاقانی.
چونکه گوهر نیست نامش چون بود
چونکه نبود ذکر ایابش چون بود.
مثنوی.
در همش آرد چو سایه در ایاب
طول سایه چیست پیش آفتاب.
مولوی.
ملازمان رکاب سعادت ایاب بازگشته. (حبیب السیر).
ایاب. [اَی ْ یا] (ع ص) سقاء. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه). و منه حدیث عکرمه: و کان طالوت ایاباً. (منتهی الارب).
ذهاب
ذهاب. [ذَ] (ع مص) ذهوب. مذهب. رفتن. برفتن. شدن. بشدن. (تاج المصادر بیهقی). گذشتن. بگذشتن. گذشت. گذر. مقابل مجی ٔ. آمدن. و مقابل ایاب. بازگشتن: کرایه کردن مال برای ذهاب و ایاب، دو سره کرایه کردن آن. ذهاب و ایاب. آمدو شد. رفت و آمد. آمد و رفت. ذهاب ثلثان، رفتن و تبخیر شدن دو سه یک (از عصیر عنب و غیره):
چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند
بسوی درگه عالی او مجی و ذهاب.
مسعودسعد.
واحیرتا! از حالت سفری که ره سپرش را نه از ذهاب اثر است و نه از ایاب خبر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 442). این نه رکوبی است که او را رجوعی باشد و نه ذابی که آنرا ایابی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی، همان نسخه ص 454).
گفت واپس رفته ام من در ذهاب
حسرتا یا لیتنی کنت تراب.
مولوی.
|| مجازاً، سفر. مقصد سفر:
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
مقتبس از حدیث، استرذهبک و ذهابک و مذهبک. || زوال: ذهاب عقل، ذهاب تمیز؛ زوال آن. || در آمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری زر در آن. || ذهب. هو غیبه القلب عن حس کل محسوس بمشاهده محبوبه، کائناًالمحجوب ماکان. (اصطلاحات الصوفیه ٔ جرجانی).
ذهاب. [ذِ] (اِخ) نام موضعی یا کوهی است.
ذهاب. [ذِ] (ع اِ) ج ِ ذهبه، باران ریزه یا باران بسیار. (منتهی الارب).
ذهاب. [ذُ] (اِخ) موضعی است در دیار بلحرث بن کعب. و در المرصع گوید؛ نام غائطی است از ارض بنی الحارث بن کعب.
ذهاب. [ذَهَ ها] (اِخ) لقب عمروبن جندل بن سلمه یا لقب مالک بن جندل شاعر عرب است.
ذهاب. [ذِ] (ع اِ) ج ِ ذَهب. یعنی زرده های تخم مرغ || پیمانه های اهل یمن. جج، اَذاهِب. اذاهیب.
مترادف و متضاد زبان فارسی
رفت، گذشتن،
(متضاد) آمدن، ایاب
معادل ابجد
728